سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بلند صلوات : اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

شانزدهم شهریوری دیگر فرا رسید، دیگر 10 سال از زمانی که نخستین پست وبلاگی به زبان فارسی در فضای وب منتشر شد، می‌گذرد و وبلاگستان فارسی آن قدر رشد کرده است که برای آن بتوانیم دوره‌های مختلفی متصور بشویم.

برای اینکه فقط بر حافظه خود متمرکز نباشم و عملا در حال و هوای وبلاگستان در سال‌های نخست پیدایش آن قرار بگیرم، تصمیم گرفتم که بر ماشین زمان بنشینم و آنقدر از این وبلاگ به آن وبلاگ بروم که یادم بیاید بر «ما» چه گذشته است.

در سفر زمانی که به وبلاگستان داشتم، چهار دوره متمایز در وبلاگستان یافتم. گرچه قبول دارم که سیر تغییرات در وبلاگستان تدریجی بوده است و شاید قائل شدن مرزی روشن بین دوره‌های مختلف وبلاگستان، کاملا درست نباشد، اما تصور می‌کنم برای تشریح روند تغییرات در وبلاگستان، تعریف این دوره‌ها الزامی باشد.

دوره اول – شهریور سال 80 تا انتهای سال 84

وبلاگستان در یکی دو سال اول، آنقدرها بزرگ نبود، در واقع آنقدر کوچک بود که لینکدانی هودر، شاید دایرکتوری وبلاگ‌های شاخص وبلاگستان بود. خود من در آن زمان از لینکدانی هودر برای کشف وبلاگ‌ها استفاده می‌کردم.

وبلاگ نوشتن در آن زمان یک کنجکاوی و نشانی از به‌روز بودن بود، انتشار هر پست در آن زمان توأم با شگفتی بود، چرا که ما ناخودآگاه بعد از هر بار فشار دکمه «پابلیش» از خود می‌پرسیدیم مگر می‌شود بدون خرجی گزاف و به آسانی، نوشته‌هایی ساده، در همه دنیای بزرگی که هنوز هم در آن زمان به تعبیر «مک‌لوهان» ، اینقدر کوچک نشده بود، قابل مشاهده باشد؟

وبلاگ خواندن هم در آن زمان، شگفتی‌ای کمتر از وبلاگ نوشتن نداشت. برای مایی که به یک نگرش رسمی استاندارد عادت داشتیم و شاید فقط در چارچوپ خانه و نزد دوستان صنینی، ماسک برمی‌داشتیم و خود می‌شدیم، خواندن نوشته‌های ساده بلاگرها، سرگرم‌کننده، آموزنده و اطمینان‌بخش بود؛ اطمینان‌بخش از این لحاظ که کسان دیگری هم هستند که چونان ما فکر می‌کنند یا دست‌کم زوایای دید متفاوتی دارند. درست به همین علت بود که حرف‌های پراکنده‌ای از زندگی روزمره شهروندان وبلاگ‌نویس، از چیزی که خوانده بودند، موسیقی‌ای که گوش کرده بودند، غذایی که خورده بودند، سفری که رفته بودند و فکری که در سر داشتند، برای ما جالب می‌نمود. شاید با معیارهای سختگیرانه کنونی وبلاگستان، کمتر وبلاگ یا پستی از وبلاگ‌های آن بازه زمانی، توان رخ نمودن در بلاگستان کنونی را داشته باشند.

به تعبیری، وبلاگ نوشتن و مبدل شدن به یک وبلاگ‌نویس شناخته‌شده، ساده‌تر از امروز بود، کسی پاپی نمی‌شد که آخر چه حکمتی در این پست ساده نهفته است و چرا باید خواندن کارهای روزانه یک فرد عادی برایم جالب باشد.

وبلاگستان به صورت خاص و شاید کل وب فارسی به مانند امروز به مانند جزیره‌های جدا از هم نبودند، گرچه «فید» و «گودر» نبودند و در بازه‌ای تنها راه آگاهی از به‌روز شدن وبلاگ‌ها، باز کردن کامل صفحه آنها در مرورگر اینترنتی بود. مدتی بعد، «بلاگرولینگ» مبدل شد به جارچی بزرگ وبلاگستان، جارچی‌ای که هر زمان بیمار می‌شد، دنیایی را بی‌سامان می‌کرد.

وبلاگستان به زودی کارکردهای عجیب و غریبی پیدا کرد، ابزاری شد برای خودابرازی راحت‌تر و مطرح‌ کردن و شهره کردن اشخاصی که پیش از آن در خواب هم شهرتی برای خود و استقبالی از مطالب خود را تصور نمی‌کردند. وبلاگستان در طی سال‌ها، خیلی‌ها را به سوی روزنامه‌نگاری کاغذی رهنمون شد و در عین حال پناهی شد برای روزنامه‌نگاران کاغذی، تا بی‌سردبیر و بی‌واسطه با مخاطب به گفتگو بنشینند.

در آن سال‌ها نه خبری از توییتر بود و نه از فیس‌بوک، با این همه حتی وبلاگ‌هایی که تخصصی‌تر می‌نوشتند از روزانه‌نویسی و لحظه‌نگاری غافل نبودند، هر یک از بلاگرها از شیوه‌ خاص خود استفاده می‌کردند، یکی روزانه‌هایش را در ستونی کناری یا بالای وبلاگ در قسمتی جدا می‌نگاشت، یکی روزمرگی‌اش را قطره قطره جمع می‌کرد و بعد در پستی به یک‌باره منتشر می‌کرد و دیگری بی‌صبر بود و روزانه‌نویسی، بی‌درنگ. اتفاقا این روزانه‌نویسی‌های بی‌ربط و منفصل از هم، وقتی در کنار پست‌های جدی‌تر وبلاگی جمع می‌شدند، هویت بهتری از وبلاگ‌نویس در ذهن ایجاد می‌کردند، خواننده به زودی درمی‌یافت که وبلاگ‌نویس مورد علاقه‌اش که در مورد مسائل اجتماعی می‌نویسد، اتفاقا از قرمه‌سبزی هم خوشش می‌آید یا فلان فیلم را به تازگی دیده است. حساسیت‌ها و انتظارهای خوانندگان در آن زمان، قدری کمتر بود و وبلاگ‌نویس بی‌ترس از مؤاخذه و تفسیر، می‌توانست روزانه‌اش را به رؤیت خوانندگان برساند.

در آن زمان خبری از سایت‌های لینک‌پراکنی اجتماعی به سبک امروزی نبود، اما «صبحانه»، این «مهم‌ترین وعده غذایی»، هر روز سرو می‌شد! صبحانه‌ای که البته برای همه وبلاگ‌نویس‌ها نبود. اما در دوره اوج لینکدانی‌های روزانه که معجونی از مطالب مورد علاقه وبلاگ‌نویس را در اختیار خوانندگان قرار می‌داد، حتی می‌شد صبحانه‌نخورده هم مطلب داغ کرد. لینکدانی‌ها که معلوم نشد، چرا به یک‌باره خورشیدشان غروب کرد، جایی بودند برای معرفی وبلاگ‌های تازه و پست‌های جالب. هر کدام از وبلاگ‌نویس‌ها با دوز و کلکی، لینکدانی‌اش را علم می‌کرد و به تناسب محبوبیت لینکدانی، او می‌توانست یک‌شبه وبلاگ‌نویس گمنامی را مطرح کند یا لینکدانی بی‌کلیکی، بیش نباشد.
کاربرد دیگر لینکدانی‌ها البته ایجاد نامحسوس حلقه‌های دوستان وبلاگی بود که بعضی‌ها از فرط دور ماندن از از این حلقه‌ها، لقب مافیا را به آن می‌دادند، با لینکدانی‌ها می‌شد پیشنهادهای ردنشدنی داد یا به چیزهایی اشاره کرد که در خود پست‌ها، مجال نوشتن در موردشان نبود.

از آنجا که وبلاگ‌نویسان از طیف‌های مختلف بودند، به زودی زوایای دید، ایده‌آل‌ها یا محیط پرورش و بستر فکری متفاوت آنها، باعث شد که شاهد جنگ‌های سردی در وبلاگستان باشیم، جنگ‌هایی که از مباحثات شبه‌آکادمیک سطح بالا تا پرده‌دری‌های سطح پایین متغیر بودند و تماشاگرانی مشتاق و پیگیر داشتند. با این همه، همین منازعات، به مراتب لطف و صفایی بهتر از جدال‌های کنونی رایج در وبلاگستان یا شبکه‌های اجتماعی داشتند.


دوره دوم- ابتدای سال 85 تا سال انتهای سال 77

چندین سال گذشت، دیگر دوره و زمانه‌ فید بود و وب 2?0، مرورگرها فقط اینترنت اکسپلورر نبودند، اتصال بعضی با ADSL کمی بهتر شده بود، سیستم‌ مدیریت محتوا دیگر فقط «ام تی» نبود، اما دیگر وبلاگ نوشتن کار جالب تازه‌ای نبود. شبکه‌های احتماعی آمده بودند، سایت‌های خبری، مخاطب خاص خود را داشتند.

مخاطبان وبلاگی هم تغییر رویه داده بودند، دیگر خواندن مطالب عادی راضی‌شان نمی‌کرد، بیشتر آنها، حالا مستقلا منابع اصلی را می‌خواندند و در وبلاگستان تحلیل‌ها و مطالب جدی‌تری را جستجو می‌کردند، دیگر یک نام وبلاگ شاعرانه یا دخترانه کنجکاوشان نمی‌کرد. دسته‌ای هم البته خسته از تکاپو در پی نان یا مدرک تحصیلی یا غرق در بی‌هودگی خودخواسته یا تحمیلی یا سرخورده از مناقشات سیاسی و اجتماعی، هر وقت آنلاین می‌شدند در پی سرگرمی محض بودند، نه خواندن پست‌های وبلاگی.

اینجا بود که نخستین ترک در دیوار وبلاگستان پدیدار شد. وبلاگ‌نویس‌ها حالا باید جدی‌تر می‌نوشتند و شهروندان روزنامه‌نگار می‌شدند، دسته‌ای از وبلاگ‌نویس‌ها همان اول کار، این شیوه جدید را نپسندیند، دسته‌ای هم نخواستند مخدوم بی‌‌عنایت باشند و به ناگاه رندی‌شان را از خاطر بردند، اما شیدایی و استغنای دسته‌ای هم کار دستشان داد و باعث شد در عالمی پریشان و روزهایی صعب، دست به بوالعجب کاری بزنند و کاری کنند کارستان. آنها عاشق اشتراک بودند و کار بی‌چشمداشت، تا جایی که آن نشریه فرنگی را در تنگنا قرار دادند و یک سال ناگهان دیدند که شخصیت برتر سال انتخاب شده‌اند.

اما گویا کار سخت وبلاگ‌نویسی و تشدید رقابت‌ها با وجود رونق شبکه‌های اجتماعی، باعث سردی وبلاگ‌ها نسبت به هم شده بود، گرچه با وجود ده‌ها سایت لینک‌پراکن داخلی و خارجی می‌شد، به سرعت مطالب وبلاگ‌ها را توصیه کرد، اما دیگر دست‌ها هنگام فشار روی ماوس یا کیبوردها، درنگ‌های حساب‌گرانه و محافظه‌کارانه می‌کردند، قالب‌ها به بهانه به‌روز شدن و نوگرایی، لینکدانی‌ها را جمع کردند یا در پستویی از دیده‌ها نهان کردند، دیگر یاری حق دوستی نداشت، گسل‌های جدایی عمیق‌تر شده بودند.

در این میان عده‌ای همچنان سعی در شهرآشوبی و فریاد زدن رازهای پنهان و تابوشکنی داشتند، در یک بازه زمانی چند ماهه، آنها ناگهان پرده برانداختند، اما کمتر کسی فهمید که این، یعنی چه؟!

در همین بازه زمانی، کامنتدانی‌ها خلوت‌تر از همیشه شده بودند، پاسخ گفتن و دیدار یاران وبلاگی، دیگر جز در گودر و اشتراکات و نوت‌های آن ممکن نبود و دیگر بیشتر غریبه‌ها و خوانندگان گذری بودند که کامنت می‌نوشتند. گودر شده بود یک خودروی پیشرفته سریع که اسکرول‌های سریع در آن، مجال تماشا و درنگ در مناظر بدیع وبلاگی را نمی‌داد.

به زودی زمانی فرارسید که وبلاگرهای مشهور دوره اول، تصمیم گرفتند که سر به بالین بنهند و از خوانندگاشان خواستند که تنها رهایشان کنند. نخست، کسی اعتنایی نکرد، چرا که می‌پنداشت هر ریزشی را را رویشی دنبال خواهد کرد. چرا که نه! شاید به جادوی فناوری و آشنا شدن دانشگاهیان با آن، قشرهای فرهیخته، بیشتر به وبلاگستان بیایند. اما اینگونه نشد! گویا این قشر، وبلاگستان را نپسندیدند و تصور کردند، چشم و گوش‌ها را آن نور نیست که از سِرشان را از ناله‌ها و نجواهاشان دریابد.


دوره سوم: اواخر سال 77 تا اواسط سال 89

دوره دیگری فرارسید، سرسخت وبلاگ‌نویس‌هایی پیدا شدند که در کمال شگفتی، سرمست و بی‌توجه به طعنه‌هایی که بر حالشان می‌زدند، سعی کردند به کار خود ادامه بدهند.

دوره عجیبی بود، مطابق سلیقه‌ای نانوشته، همه باید از روز و از داخل می نوشتند و نوشتن از گذشته و آینده و پیرامون کمتر جایز بود، پست‌های عادی وبلاگی و گفتن از اغفال سیب گاز زده، فیلم‌های روز، کتاب یا حرف‌های روزانه، دیگر به سختی گوشی پیدا می‌کرد. خیلی‌ها بهانه می‌کردند که «کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد»، دیگر نوشتن جرأت می‌خواست و شاهد کامنت‌های بودیم که زیر پست‌های سرخوشانه، می‌نوشتند این نوشته‌ها، مست‌هایی چون من و دیوانه‌های چون تو را چه زمانی به ساحل سلامت رهنمون می‌شوند.

اما مگر می‌شود به وسوسه زندگی و نیروی عشق بی‌اعتنا بود؟! مگر می‌شود این کلک خیال‌انگیز را دید و از دلشدگان غزلخوان خواست که مستی فراموش کنند؟

این بود که شیوه‌های نوینی از نوشتن پدید آمد. دسته‌ای در همان وبلاگ‌ها، منیمیال‌نویس شدند، دسته‌ای هم نغمه‌های 140 کاراکتری برآوردند، اتفاقا نوشته‌های کوتاه، طعنه‌آمیز، بی‌هوده و بی‌مفهموم یا گاه پرمغز و قصار آنها، توانست وبلاگستان سنتی را تحت‌الشعاع قرار بدهد. خیلی‌ها معترض شدند، اما دسته‌ای هم متوجه نظر‌بازی‌های این دسته شدند که بی‌خبران در آن حیران بودند.

در همین دوره بود که البته دسته‌ای از وبلاگ‌نویس‌ها برای همیشه با نوشتن خداحافظی کردند، هر یک به علتی. بعضی عازم سفر درازی در چین زلف یارهای زمینی خود شده بودند و دیگر کمتر مجالی داشتند، دسته‌ای هم سنی ازشان رفته بود و با دیدن داس مه نو، دلگیر از رسانه‌های اجتماعی، رخ گرفتند و آفلاین شدند. یادگارها، دفترها و دیوان‌های بعضی از وبلاگ‌ها هم کاملا از دیده‌ها نهان شدند، خواسته یا ناخواسته.

گروهی هم مدام بین وفا و جفا سرگردانند، گاهی مطالبی از آنها می‌خوانیم که ما را به یاد روزهای خوش گذشته می‌اندازد و به ما یادآوری می‌کند که این دسته از دوستان هنوز هم هستند و در حال رصد وبلاگستان.

در همین دوره بود که با اضافه شدن ناگهانی جزیره‌هایی، جزایر جدا از هم وبلاگستان، که زمانی به دوری و دوستی و جدال‌های کلامی گاه و بیگاه راضی بودند، به جزیره‌های متخاصم تبدیل شدند.


دوره چهارم: اواسط سال 89 تا …

به زودی به دوره‌ای رسیدیم که در آن تأسیس یا داشتن وبلاگ پرمخاطب کاری بسیار دشوار شد. دیگر انگیزه‌های مالی هم مطرح شده بودند و گرچه این انگیزه، چیز ناروایی نبود، اما گاه مورد اعتراض قرار می‌گرفت. خیلی‌ها «تولید محتوا» می‌خواهند، نوک تیز پیکان حمله و توقع آنها به سوی وبلاگ‌های دسته فناوری بود، غافل از اینکه در بهترین شرایط هم فقط چند درصد نوشته‌ها، نوشته یا تحلیل تازه هستند و مابقی نقل هوشمندانه گزیده‌ها یا آرایش و تلخیص یا بومی کردن آنها هستند و به علاوه خبرهای دست اول و در بسیاری از موارد دانش، کمتر در ایران تولید می‌شوند. طعنه «ترجمه» در این میان، خیلی از وبلاگ‌نویس‌ها را آزرد.

اما گرچه «ترجمه‌کاری» یا کپی‌پیست زیاد شده است، اما گزیده‌کاری و داشتن زاویه دید مستقل و منحصر به فرد، همچنان مشتری خاص خود را داشته و دارد. هر کسی از ظن خود یار این دسته از وبلاگ‌ها شد، صاحبان این وبلاگ‌ها انتظار داشتند و دارند که فارغ از ظواهر، به پست‌های آنها به عنوان یک مجموعه به صورت ژرف‌تر نگریسته شود.

یک سال از آخرین باری که در مورد وبلاگستان فارسی نوشتم و راکدش خواندم، می‌گذرد، اما من می‌بایست در این یک سال، چشمانی بیناتر می‌داشتم تا رازهای پنهانی را با دیدن روی وبلاگ‌ها، می‌خواندم. وبلاگستان در سالی که گذشت آشکارا و یا در لفاف، بیش از هر چیز از «زندگی» نوشت.

وبلاگ‌نویسی که از گجت می‌نوشت، قصد داشت که دنیای بهتر را به مدد فناوری ممکن کند و درویشی زندگی «گیک»‌ی را تبلیغ کند، آن که مینیمال می‌نوشت، سعی می‌کرد لبخندی به لب آورد یا با به رخ کشیدن هوشمندی خود، مرهمی برای خود بسازد و زندگی را برای خود راحت‌‌تر کند، آنکه از سینما می‌نوشت، در جستجوی سکانس‌هایی ناب از زندگی و پیشنهاد کردنش به بقیه بود، وب‌نویس‌هایی هم البته بودند که باور داشتند هوشمندی اصولا میانه‌ای با شادی در دنیای امروز ندارد و گریه را جزئی از زندگی می‌دانستند و آنکه به سادگی از پختن و عیش‌های این جهانی نوشت، به فلسفه عطار و کارپه دیم معتقد بود.

به تلقی من به شکرانه یک سال نوشتن از زندگی، بسیار نیکوست که در این روز یادی از دوستان قدیمی وبلاگ‌نویس خود کنیم، دوست‌هایی که از یادشان برده‌ایم، همان‌هایی که در دوره‌ای دست ما را گرفتند و وب‌نویسمان کردند، یا کسانی که از یک دهه قبل نوشته‌هایشان را به مانند سرمقاله‌های معتبرترین روزنامه‌ها، روی مانیتورها می‌خواندیم، دوستانی که به خاطر مشغله، خستگی از دنیای آنلاین یا هر علت دیگر، ترجیح می‌دهند کمتر بنویسند. پیشنهاد می‌کنم به وبلاگ ده نفر از این دوستان سر بزنیم و با کامنتی و پیغامی دلشان را شاد کنیم.

دنیای بلاگرها و سایبرژورنالیست‌ها، دنیای عجیبی است، دنیایی که کسی از زندگی و حال بازیگران اصلی آن به درستی آگاه نیست، با این همه این بازیگران خبره می‌کوشند پنهانی و نامحسوس با نوشته‌هایشان، پلی به زندگی و حال مخاطبانشان باز کنند، دویدن سرانگشتان این وبلاگ‌نویس‌ها روی کیبوردها، هر بار صدها واژه می‌چکاند، واژه‌هایی که اگر در خورد نیوشیدن خواننده‌ها باشند، شبی را یارای روزن روزن کردن دارند و فارغ از مرزها و نام‌ها، شوق بالیدن و پیوستن به خورشید را زنده می‌کنند.

آمده‌ام چو عقل و جان، از همه دیده‌ها نهان – تا سوی جان و دیدگان، مشعله نظر برم

1پزشک


...توسط نویسنده گرامی : آقاشیر 
نظرات ()

 

أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ

آقا بیا